مرگ من ...
وقتی بمیرم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد
نه جای به خاطرم تعطیل میشود
نه در اخبار حرفی زده میشود
نه خیابانی بسته میشود
نه در تقویم خطی به اسمم نوشته میشود
تنها موهای مادرم کمی سپیدتر میشود
پدرم کمی شکسته تر
اقواممان چند روز آسوده از کار
خواهرانم پس از چند روز خاطراتم را در ویترین طلافروشی ها فراموش میکنند!
دوستانم بعد خاکسپاری موقع خوردن کباب آرام آرام خندهایشان شروع میشود
من فقط تنها گورکنی را خسته کنم...
و مداحی که الکی از خوبی هایم میگویید و اشک تمساح میریزد.
و در آخر من میمانم و گورستان سرد و تاریک و غم همیشگی ام که همراهم میماند
از خوشی های روزگار
همین بس که آدمیزاد به همه چیز عادت می کند..
به رفتن..
به ماندن...
به داشتن ِ کسی و بعد به نداشتنش...
به بودن... به نبودن...
به عشق، به بی عشقی...
به حرف زدن... به سکوت... به دل بستن... به دل کندن...
به صندلی خالی... به حضور تازه وارد... به جای خالی اش حتی...
به خندیدن... به گریستن... به استرس... به آرامش...
به بیکاری... به کار مدام...
به دلی که دیگر تنگ نمی شود... به قلبی که دیگر برای کسی نمی تپد...
به زندگی ای که میگذرد... خوب یا بد...
قبل از اینکه قدم از قدم برداری، یادت باشد
که به همه چیز این زندگی عادت می کنی... باور کن...